سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























inja hamechi darim...

عطاملک‌ جوینی‌ که‌ یکی‌ از وزیران‌ دربار هلاکو می‌باشد و کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت : اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم؟

خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید.

عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود .

خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ای باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند  و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع استیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم ...


نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 12:29 صبح توسط parnaz نظرات ( ) |

روزی سنگ تراشی که ازکار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد... دربازبود واو خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خودگفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است ! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.. دریک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد ! تا مدت ها فکر میکرد که ازهمه قدرتمند تر است تا اینکه یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد او دید که همه مردم به حاکم احترام میگذارند حتی بازرگانان ... مرد باخودش فکر کرد کاش من هم یک حاکم بودم آنوقت از همه قوی تر میشدم ! درهمان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالیکه روی تخت روانی نشسته بود ، مردم همه به او تعظیم میکردند ، احساس کرد نور خورشید اورا می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است... او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند ! پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد... کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد... همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود ! نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است...!!! مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم ، مهم اینست که درچه راستایی گام بر میداریم .


نوشته شده در جمعه 92/1/2ساعت 12:27 صبح توسط parnaz نظرات ( ) |


Design By : Pichak

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس