http://rika.persianblog.ir/post/507/ http://daniyal1.blogfa.com/post-671.aspx
هرگز نگو که دوست داری اگر حقیقتاً بدان اهمیت نمی دهی درباره احساست سخن نگو ، اگر واقعا وجود ندارد هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری هرگز نگو برای همیشه وقتی می دانی که جدا می شوی هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری هرگز سلامی نده وقتی می دانی که خداحافظی در پیش است قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به او خیانت میکنی
باز هم همه چیز مثل سابق شد دل من به زندان همیشگی خوش اومدی خـــــــــدا یادت باشه میدونستی دیگه کشش ندارم
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
*به قـــولِ داییم،اگه خر اعتماد به نفس بعضی ها رو داشت الان سلطان جنگل بود... *به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی ، احترام است یا ریا. . . *به قـــولِ مارتین لوتر کینگ، *به قـــولِ مایکل اسکوفیلد *به قـــولِ خسرو گلسرخی: *به قـــولِ زنده یادحسین پناهی *به قـــولِ چارلی چاپلین *به قـــولِ چارلی چاپلین *به قـــولِ حسین پناهی *به قـــولِ حسین پناهی *به قـــولِ پروفسور حسابی: *به قـــولِ والت ویتمن *به قـــولِ ژان پل سارتر *به قـــولِ مارک تواین
تفاوت نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها!! > خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟ 13- چند تا فحش میدن و لباس میپوشن تفاوت زن ایرانی قدیم با زن ایرانی جدید صبح ساعت 5 زن ایرانی قدیم: به آهستگی از خواب بیدار میشود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند زن ایرانی قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بیدار کردن آقای شوهر است. زن ایرانی قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند. زن ایرانی جدید: هنوز خوابیده است. زن ایرانی قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است. زن ایرانی جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است زن ایرانی قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است. زن ایرانی جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت میکند زن ایرانی جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است… زن ایرانی قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است. زن ایرانی جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون مایکروفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV میباشد. زن ایرانی قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان میباشد. زن ایرانی جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است. زن ایرانی قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است. زن ایرانی قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید. زن ایرانی جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود. زن ایرانی قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است. زن ایرانی جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را میبرد. زن ایرانی قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند. زن جدید: هنوز در حال خرید است. زن ایرانی قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است. زن ایرانی جدید: کماکان در حال خرید است. زن ایرانی قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد. زن ایرانی جدید: در رستوران ، پیتزا میل میفرمایند. زن ایرانی قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!!
...
وَ حآل هــَم کِه . . .؛
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری . . . ؛
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقترا می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی…
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …
*به قـــولِ بابام
دیکتـاتـور اون بچّه ی دو ساله ست که بیست نـفر مجبورند به خاطــر اون
کـارتون نگاه کنند
تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.محبتی که علت داشته باشد یا
گرفتن آزادی از مردمی که نمیخواهند برده بمانند,سخت است اما دادن آزادی
به مردمی که میخواهند برده بمانند سخت تر است...!
همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی.
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این
برهه از تاریخ ما بوده ایم...!
تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت
زوووووووو.....
تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود
آموختهام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید
پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدار کنی اما کسی که خود را به خواب زده هرگز...!
قطعا روزی صدایم را خواهی شنید... روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز..
*به قـــول ارنستو چه گوارا
دستم بوی گل میداد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند...
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
...
یک گل کاشته باشم
...!
این آینده ,کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم؟
یکی از دانشجویان پروفسور حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از
این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در
روستایمان معلم شوم.
پروفسور جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی
قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا
، نخواهد موشک هوا کند
زندگی به من آموخت؛
بودن با کسانی که دوستشان دارم، از همه چیز با ارزش تر است.
از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد!
آنجا که آزادی نیست،
اگر رای دادن چیزی را تغییر می داد،
اجازه نمی دادند که رای بدهید!
مشکل دنیا این است، که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند،
در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند!
> 1-ماهیتابه را میزارن رو گاز
> 2- توی ماهیتابه روغن میریزن
> 3- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
> 4- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
> 5- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن
> آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟
> 1- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
> 2- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
> 3- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
> 4- توی ماهیتابه روغن میریزن
> 5- توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
> 6- یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
> 7- چند تا فحش میدن
> 8- دنبال کبریت میگردن
> 9- با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
> 10- ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد )!
> 11- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
> 12- تخم مرغی که از روی کابینت سر
خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
> 14- میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
> 15- تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
> 16- روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
> 17- تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
> 18- دنبال نمکدون میگردن
> 19- نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
> 20- دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
> 21- نمکدون رو پر از نمک میکنن
> 22- صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
> 23- نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
> 24- بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
> 25- چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
> 26- توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
> 27- با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
> 28- صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون
> 29- سریع برمیگردن توی آشپزخونه
> 30- تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
> 31- ماهیتابه رو میندازن توی سینک
> 32- دنبال ظرفهای مسی میگردن
> 33- قابلمهء مسی رو روی اجاق گازمیذارن و توش روغن و تخم مرغمیریزن
> 34- چند دقیقه به تخم مرغها زلمیزنن
> 35- یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
> 36- چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
> 37- یاد غذا میفتن و میدون تویآشپزخونه
> 38- روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
> 39- چند تا فحش میدن و بلند میشن
> 40- نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
> 41- قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
> 42- چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
> 43- با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
> 44- پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
> 45- نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن ودوباره چند تا فحش میدن!!!!!!!!!!!!
زن ایرانی جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..
صبح ساعت 6
زن ایرانی جدید: باز هم خوابیده است
صبح ساعت 7
صبح ساعت 11
ظهر ساعت 12
ظهر ساعت 13
زن ایرانی قدیم: در حال شستن جوراب و لباس های آقای خانه درون تشت وسط حیاط خلوت میباشد.
ظهر ساعت 14
ظهر ساعت 15
عصر ساعت 16
زن ایرانی جدید: در حال پرو کردن لباسهای خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد میکشد.
عصر ساعت 17
عصر ساعت 18
شب ساعت 19
شب ساعت 20
شب ساعت 21
شب ساعت 22
زن ایرانی جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره
با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خُرد و شکسته گفت، نذار از اون جداشم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ، تو خلوتِ شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که می مرد
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود
Design By : Pichak |